کد مطلب:313487 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

دست غیبی، حافظ مجالس عزاداری سیدالشهدا است
در اینجا لازم است توجه دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را به داستانی جالب درباره ی برپا نمودن عزاداری حضرت سیدالشهدا امام عظیم حسین بن علی علیهماالسلام جلب كنیم:

حاجی نوری در دارالسلام مطالب جالبی را درج كرده است و ما در اینجا یك مورد از آن را نقل می كنیم تا ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بدانند كه مجالس و هیئات عزاداری، در پیشگاه خداوند عالم و خون خدا، كه حسین بن علی بن ابی طالب باشد، چه ارزشی دارد. درود فراوان بر یاران حسین بن علی علیهماالسلام باد! مرحوم نوری می نویسد:

واقعه ای است كه شیخ عبدالحسین اعثم نجفی - رحمه الله - آن را در قصیده ی معروفه ی خود به نظم آورده، و فاضل در بندی در كتاب اسرار الشهاده روایت نموده، و آن این است كه:

مردی صالح و دوستدار اهل بیت رسالت علیهم السلام كه در بعض بلاد هند ساكن و از ارباب عزت و ثروت بود، چنین عادت داشت كه هر سال در ایام محرم اقامه ی عزای عزیز زهرا علیهاالسلام می نمود و مجلسی معتبر در آن برپا می كرد و عامه ی شیعیان آن بلد را در آن مجلس جمع می نمود و قراء و تعزیه خوانها و اهل مرثیه را دعوت می كرد و منبری معتبر نصب می نمود و اموال بسیار به صرف اطعام و احسان و انعام ایشان می رسانید، و آن مجلس در آن ایام در آن بلد مجمع عام و محل انتفاع فقرا و مساكین و خواص و عوام بود و از ماكول و مشروب ملوكانه و فروش نفیسه و آلات و ادوات معتبره مضایقه نمی نمود، و در تمام شب و روز ایام تعزیه داری انفاق و اطعام می نمود و این عادت و سجیه را در جمیع سنوات از امور حتمیه ی خود قرار داده بود و ترك نمی نمود.

اتفاقا در روزی از ایام تعزیه داری، حاكم بلد را با جمعی از توابع و رجال دولت، عبور بر در خانه ی آن مرد افتاد و غریب اوضاعی و عجیب هنگامه ای در آنجا مشاهده نمود، از اجتماع خلق و آواز صیاح و نیاح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن، به طوری كه گویا بنیان آن عرصه متحرك و زمین آن متزلزل است. مشوش و مضطرب گردید و از آن غوغا ترسیده سبب پرسید. گفتند: این خانه ی شخصی است رافضی مذهب كه هر سال در ایام عاشورا اقامه ی عزای شهید كربلا می نماید. چون این سخن بشنید امر به عبد و غلام خود كرده او را از خانه دست بسته بیرون كشیدند، پس او را دشنام بی حد و شمار داد و امر به



[ صفحه 277]



ضرب و اذیت و سلب و آزار او نمود، و جمیع لباس خود و عبید و عیال و اتباع او را بردند و آلات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردند و جمیع املاك و مستغلات و خانه و خانات و دكاكین و اموال غیرمنقول او را تصرف نمودند، به طوری كه با [وجود] غنا و ثروت او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند.

و آن بیچاره، جمیع آن واردات را در طول سال تحمل نمود، تا آنكه یك سال تمام بر او گذشته، محرم سنه ی آتیه رخ نمود و آن مرد صالح متذكر اوقات گذشته و حالت تعزیه داری خود گردیده، مهموم و مغموم شده سر به جیب تفكر فروبرد و آواز به گریه و ناله بلند كرد و قطرات اشك از دیده به دامن فروریخت.

اتفاقا او را زوجه ای عاقله و كامله و صالحه بود. چون این حالت را از او مشاهده نمود، سبب و باعث پرسید و آن حالت را در او ناشی از مشاهده ی فقر و شدت و زوال عزت و نعمت و ثروت سابقه فهمید و در مقام موعظه و دلداری و تسلی خاطر او برآمد. آن مرد گفت كه باعث بر این حالت، نه آن است كه تو گمان داری، بلكه ملاحظه ی فوات اسباب اقامه ی مجلس مصیبت، باعث آن شده. چون آن صالحه این سخن بشنید گفت غم مخور كه مرا تدبیری به خاطر آمده و آن این است كه، الحمدلله خداوند ما را فرزندی عطا فرموده كه اگر او را در بازار برده فروشان درآوریم به قیمت بسیار می خرند. به هیچ وجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه و مجال مده، برخیز و این پسر را با خود بردار و به بعض نواحی بعیده ی هند برده او را به قیمت عادله درآور و ثمن او را بیاور و به مصارف مجلس مصیبت فرزند فاطمه و حیدر كرار و احمد مختار برسان. ان شاء الله خداوند غفار در روزی كه «لا ینفع مال و لا بنون» اجر و عوض بی حد و شمار عطا خواهد نمود.

آن مرد صالح، چون آن سخن از زن صالحه ی خود شنید به غایت شاد و مسرور گردید، و او را تحسین و آفرین گفت، و رأی او را پسندید. پس هر دو آرمیدند تا آنكه فرزند دلبند بر ایشان داخل گردید و واقعه ی وارده را بر او اظهار نمودند، پسر هم اظهار فرح و سرور نمود و بر روی ایشان بخندید و رأی ایشان را پسندید و گفت: جان فدای عزیز زهرا علیهاالسلام!

پس پدر و مادر، از سخن آن پسر، مسرور شدند و او را دعای خیر كردند و در صبح روز آینده پدر دست پسر را گرفته از آن شهر بیرون برده در شهر دیگر كه او را نمی شناختند، در بازار برده فروشان برد كه او را بفروشد، ناگاه در اثنای راه، جوانی جلیل و جمیل را با آثار بزرگی و مهابت و صباحت، كه نور جمال عدیم المثال او آفاق را



[ صفحه 278]



پر كرده، ملاقات نمود كه از آن مرد صالح پرسید: كجا می روی و این پسر را چرا می بری؟ گفت اراده ی فلان شهر دارم كه این غلام را بفروشم. گفت: به چند اراده ی فروختن او را داری؟ گفت به فلان قیمت. گفت: همانا من او را خریدم و از آن قیمت امتناعی ندارم. پس زر را از كیسه یا بغل بیرون آورده تسلیم آن مرد صالح نمود.

چون آن مرد قبض ثمن نمود، غلام را به او تسلیم كرده به زودی مراجعت نموده وارد خانه ی خود گردید و واقعه را از برای زوجه ی خود حكایت نمود. بر دریافت این نعمت و توفیق اقامه ی مجلس مصیبت حمد و ثنای حضرت احدیت به جا می آوردند، كه ناگاه پسر را دیدند كه بر ایشان داخل گردید. به گمان آنكه آن پسر از آقای خود گریخته، یا آنكه آن خریدار از معامله ی خود نادم گردیده، یا آنكه آن پسر را آزاد دانسته از برای اخذ ثمن او را برگردانیده، افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب عود را پرسیدند.

جواب داد كه: ای پدر، چون تو ثمن را اخذ نموده برگردیدی و از نظر من غایب شدی، گریه گلوی مرا فشرده و اشك از چشمم به الم مفارقت تو بی خود جاری گردید. پس آن جوان از سبب گریه ی من پرسید. گفتم: از برای مفارقت مولا و آقای خود گریه كردم، زیرا كه بر من مشفق و مهربان بود و نیكی و احسان می نمود. آن جوان گفت نه چنین است كه تو عبد او، و او آقای تو باشد، بلكه او تو را پدر، و تو او را فرزند و پسر هستی. من هر دو را خوب می شناسم. گفتم: پس بفرما كه تو كیستی ای آقا و مولای ما؟ فرمود: من همانم كه پدرت تو را از برای اقامه ی عزای او در این مقام درآورد؛ منم غریب، منم شهید، منم عطشان، منم عریان، منم عزیز زهرا، منم حسین شهید كربلا. گریه مكن، من تو را به زودی به پدر و مادرت برمی گردانم. چون ایشان را دیدی بگو مهموم نباشند زیرا كه حاكم و والی به زودی اموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه هم احسان خواهد كرد، و بر آنها خواهد افزود. پس مرا امر به پوشیدن چشم نمود، چون گشودم خود را در باب خانه ی خود دیدم.

چون والدین این را شنیدند، شادان و خندان گردیدند. می گفت: ناگاه صدای حلقه ی در خانه بلند گردید، چون بیرون رفتند ملازم والی را در باب دیدند كه می گفت: والی، مرد صالح را احضار نموده. پس بر والی داخل شده، تعظیم نمود. والی از او عذرخواه گردید و طلب عفو نمود و جمیع اموال او را رد كرد و هر چه تلف شده بود عوض و قیمت آن را داد و تدارك نمود و او را مأمور به اقامه ی عزای عزیز زهرا نمود، و بر وجه



[ صفحه 279]



استمرار، سالی ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنكه خود و عیال و اولاد و اقارب او شیعه گردیده اند، زیرا كه امام مظلوم علیه السلام را در خواب دیده بود كه از او مؤاخذه نمود كه، چرا كسی را كه اقامه ی عزای من كرده اذیت و آزار كردی و اموال او را گرفتی، البته باید به زودی اموال و املاك او را رد كنی و از او عذرخواهی و طلب عفو نمایی والا زمین را امر می فرمایم كه تو را با اموال تو فروبرد.

بعد از آن، والی گفت كه من از خداوند طلب مغفرت می كنم و توبه كردم و حمد می كنم خداوند را كه به بركت آن بزرگوار مرا هدایت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارم. پس آن مرد صالح والی را عفو نمود و اموال خود را تحویل گرفته به منزل خود برگردید و این واقعه در آن بلد معروف و مشهور گردید. [1] .



در حشر كه هر كس ز گناهی فتد از پای

دست همگی جانب دامان حسین است



بخشودگی اهل گنه در صف محشر

وابسته به یك گردش چشمان حسین است



چوب از چه گرفتار به آتش شود آخر؟!

بی حرمتیش با لب و دندان حسین است!



جغد از چه به ویرانه نشیند همه عمر؟!

خاكم به دهن، جای یتیمان حسین است [2]




[1] دارالسلام: حاجي نوري، صفحه ي 439.

[2] از كتاب معرفت الحسين عليه السلام: شيخ حسين جلالي شاهرودي (ره).